شعر اول:شعری از خانم کاشانی
شعر دوم:غزلی از ایوب شجاعی
شعر ها در ادامه مطلب
شعر ها در ادامه مطلب
دو شعر از بابک رحیمیان
آقای مهران از دبیران ادبیات و اساتید دانشگاه که هم اکنون در مدارس و دانشگاه های پیشوا تدریس می نمایند از اعضاء خوش ذوق کانون ادبی بهار می باشند. که به گفته خودشان این اولین غزلی است که ایشان سروده اند تقدیم به همه ی شما عزیزان:
جانا بیا و با من تنها سخن بگو
جانم فدای آن سر و سیما سخن بگو
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
صبری نمانده بر دل شیدا سخن بگو
افتاده ام زدست غمت کنج این قفس
ای خفته در سریر ثریا سخن بگو
آهن که نیست این تن من ای عزیز جان
برخیز ای طبیب شکیبا سخن بگو
هر دم به انتظار وصالت کنم دعا
ای تو دوای این دل سودا سخن بگو
ماندم که از چه روی شدی بر چو من نهان
یک نکته ای برای حل معما سخن بگو
پندم دهد رقیب، در این غم صبور باش
تا دل شود چو پرده ی دیبا سخن بگو
و یک غزل از ایوب شجاعی به نام "شیدا"
ای پادشه عشق دلم در بدر توست
جانا زغمت عاشق تو خون جگر توست
مجنون نگاهت شده این دیده ی شیدا
صد شکر دلم دم همه دم در گذر توست
شد خسته دلم از غم هجران تو بنگر
افتاده ام از پا و دلم محتضر توست
جانان جهانی وجهانی به تو مشتاق
این عالم امکان دوران گِرد سر توست
بازآ و تو یوسف صفتا نیک نظر کن
این سینه ی یعقوب صفت در شرر توست
گر اشک فشانم زفراق رُخت ای گل
اینها همه از شبنم اشک سحر توست
خواهم بنهم دل سر راهت نتوانم
در این دل مجنون من آخر اثر توست