ده رباعی به مناسبت دهه فجر
شاعر : رضا اسماعیلی
۱
او آمد و با گرسنگان خلوت کرد
در شهر ، امید و عشق را قسمت کرد
از منبر خاک ، مهربان ، بالا رفت
با لهجه پا برهنه ها صحبت کرد
ده رباعی به مناسبت دهه فجر
شاعر : رضا اسماعیلی
۱
او آمد و با گرسنگان خلوت کرد
در شهر ، امید و عشق را قسمت کرد
از منبر خاک ، مهربان ، بالا رفت
با لهجه پا برهنه ها صحبت کرد
قیام زیبا
شاعر : رضا اسماعیلی
امام، آن که دلش چشمه سار معنا بود
تمام زندگی اش یک قیام زیبا بود
نگاه مشرقی اش چلچراغی از رویا
به سقف شب زده مشرقی، معما بود
دلش مترجم آواز روشن خورشید
لبش مفسر لبخند صبح فردا بود
دو چشم روشن او یک دوبیتی زیبا
درون دفتر احساس سرخ گل ها بود
دلش انار ترک خورده پر از آتش
گدازه های دلش دانه دانه پیدا بود
تمام زندگی اش بوی سادگی می داد
کسی به سادگی او نبود،آیا بود؟!
قسم به چشمه! زچشمان او نشد سیراب
دلم که عاشقان آن بی کرانه دریا بود
شبی تمام دلش جذب نور مطلق شد
غروب او چو طلوعش، قشنگ و زیبا بود
لیله الاسری
شاعر : سعدی
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نروید باعتدال محمد
قدر ملک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد
وعده دیدار هر کسی بقیامت
لیله الاسری شب وصال محمد
آدم و نوحو خلیل و عیسی و موسی
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه دنیا مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
شمس و قمر بروز حشر نتابند
نور نتابد مگر جمال محمد
وانکه پیرایه بسته جنت و فردوس
بوکه قبولش کند بلال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا بخواب دیده جمالش
خواب نمیکرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا
جُز تو ای جان جهان، دادرسی نیست مرا
عاشق روی توام، ای گل بی مثل و مثال
به خدا، غیر تو هرگز هوسی نیست مرا
با تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور؛ ولی
چه توان کرد که بانگ جرسی نیست مرا
پرده از روی بینداز، به جان تو قسم
غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا
گر نباشی برم، ای پردگی هرجایی
ارزش قدس چو بال مگسی نیست مرا
مده از جنت و از حور و قصورم خبری
جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا
امام خمینی (ره)
در شبستان وجودم غزلی جا مانده
یاد تو در دل دیوانه ی شیدا مانده
همه شب کنج بیابان وجودم ای گل
دل مجنون به سر کوچه ی لیلا مانده
یا که شاید اگر از روی تو من بیخبرم
جرم چشم است که در پشت درت وا مانده
ترسم این بود که پلکی بزنم رد بشوی
غافل از اینکه کنارم بت رعنا مانده
تو نرفتی که من از غصه ی تو پیر شوم
این دل هرزه در این پیچش دنیا مانده
و تویی منتظر این دل دیوانه ی من
که به امید وصال تو مسیحا مانده
رباعی اول
گر سر برود ز سر هوایت نرود
تاثیر طلسم چشم هایت نرود
فرشی ز دل شکسته انداخته ام
آهسته بیا شیشه به پایت نرود
رباعی دوم
اینجا دل سفره ها پر از نان و زر است
آن جا جگر گرسنه ها شعله ور است
ای وای بر این شهر که در غربت آن
همسایه ز همسایه ی خود بی خبر است
میلاد عرفان پور